از فراسوی کهکشان ها می نویسم٬
من نه آنم که تو می اندیشی٬
من از شرقی ترین کهکشان غربی می نویسم...
با من بیا...
بیا تا برایت بگویم که این کهکشان بزرگ در قلب کوچک من خورشید مهر برافروخته است...
باور کن ذهن من آشفته نیست
ذهن من مجموعه ای از آشفتگی هاست
من نمی توانم تمامی این حوادث را تقدیر بنامم
من نام زندگی برآن نهاده ام
و قبول کن اگر تو هم به جای من بودی
حال و روزگاری بهتر از من نداشتی
به چهره ی من نگاه کن
چشم های من سرگردان نیستند
چشم های من مأمن سرگردانی هاست...
ادامه...
سلام بانو!
دیر امدی
چقدر جای واژه های ناب قلمت در این ایام خالی بود
قبول باشد
و خوش باشید
سلام
اینبار جای واژه های حسینی در وجود من کم بود
اینبار اونقدر پر نبودم که لبریز بشم
ممنونم
همچنین
قرار نبود حالا که میای با عکس بیایا
رویایی
نمی گی امامت منتظر قلمتم بود نه فقط عکسات؟
دیگه خود حدیث مفصل بخوان از سخنم...
خیلی جات خالیه
خیلی
الانم که داره امتحانات شروع می شه حتما نمیای؟




هان؟
هر جا هستی اما
مراقب خودت باش رویایی
نبودنت
بدجوری
بده
یاد وبلاگ خودم افتادم با این قالبی که گذاشتی

یادش به خیر....خیلی دوست داشتم این گل ها رو
خوبی رویایی؟
سلام عزیز ......خوبی ؟ کجایی ؟ نمیای سر بزنی ؟ مطالب بسیار زیبای میذاری نازنین . منتظر قدمت هستم