ای پرنده سپید
تابوت آرزوهایم را با خود ببر
زود تر از آنچه که می توانی
پرواز کن
برو
و دور شو
آنقدر قدرتمند هستی
دیوارهای این حصار پوشالی را در هم شکنی
میدانم
هنوز سینه ای درون این تابوت
گه گاهی می تپد
و نفسی می آید
شعله اش کم نور است
ولی هست
گه گاهی زبانه میکشد
و طالب هوایی تازه
برای بهتر سوختن
و شاید ساختن....
پرنده من
تو هنوز همانی
که دز سینه ات آرش ها و فرهادها را پروراندی...
تو همانی که قلبت را به تاراج نگذاشتی
و من
فرزند توأم
در این آسمان خاموش
که ابری برای بارش ندارد....
حتی برای سایه شدن
....
به نام یزدان پاک
سلام و درود فراوان بر دوست عزیزم
فقط میشود گفت پرواز کن و برو..............
به غایت زیبا و دلنشین بود
حرفی نمیشود گفت
شاد باشی و سربلند
سلام همراه همیشگی
ممنونم
همچنین
سلام بانو جان



کاش پرواز به همین سادگی بود رویا
کاش از بودنش یاد میگرفتیم میشه ما هم پرواز کنیم
میشه ازاد و رها باشیم
میشه
سفید باشیم
به همین سادگیه
شک نکن
میشه آسمونی بود....
حال خودت چطوره؟خوبی؟



امتحانات تموم شدن یا همچنان در خدمتی
بانو جان موفق باشی و پیروز بر امتحانات درس و زندگیت
دلم برات تنگ شده بود
مرسی


خوبم
همچنان در خدمتم
مرسی
همچنین تو عزیزم
منم دلم تنگ شده بود
و...انفجار زنی به ایستگاه زمستان
قبلا ها بیشتر سر میزدی...
چه جالب گفتین!

میام...
و...انفجار زنی به ایستگاه زمستان
قبلا ها بیشتر سر میزدی...
واسه تاکید بیشتره؟
زینسان که عشق در دلم امروز خانه ساخت
میبایدم به درد دل جاودانه ساخت
چون مرغ زخم خورده برون شد ز سینه دل
آن بال و پر شکسته کجا آشیانه ساخت؟
صائب تبریزی
تشنه کامانیم ای ابر سیاه


بر لب ما قطره ای ایثار کن
خاک له له می زند٬خورشید تیغ
چشمه های خشک را سرشار کن
دشت خشکیده است و دهقان نا امید
رودهای خفته را بیدار کن
باغ پژمرده است و غمگین باغبان
این سراسر خاک را گلزار کن
روح باران را بگو ای تابناک
بحر را سر ریز کن٬رگبار کن
جان ما را زین پلیدی ها بشوی
کار کن٬ای ابر نیسان کار کن
فریدون مشیری...
پرنده سفید را خریداریم
فروشی نیست
سلام خانومی
مرسی عزیزم
چراکه نه؟!
حتما