با دلهره هیجان وارد محیط کارش شد
در دلش زمزمه کرد: « زاهد بودم ترانه گویم کردی
آشفته ومست سو به سویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه کودکانه کویم کردی »
پاهایش نای جلو رفتن نداشت...
اردیبــهشت بود...
انگار درهای قفس را شکسته بود و بعد پرواز به دورترین نقاط...
صداهایی درونش غوغا می کردند؛
کجا؟؟؟؟؟
مردم چه می گویند؟؟؟؟؟
مگر از دیوار کسی بالا رفته ام؟
ـ سال ها باورش کرده بودم
به چه کسی جز او باید بگویم ؟
این همه حرفی را که در دلم سنگینی می کند....
بگذار از جنس باری که روی شانه هایم مانده حرفی بزنم...
محبت
سیمرغی آشیان گم کرده شده
و فقط در کتاب ها پیدا می شود
خسته ام...
هرکسی را باور کردم فرو ریخت...
فرق انسان با دیوارهای گچی به صفر رسیده است!!!
صدایی در درونش گفت:
تو فقط جنس سرنوشتی
خواهر شانس و قسمت
رفیق انتظار...
چشمش که به یارش افتاد
گفت:
ـ سردم است...
سرم از تبار آریایی های بی سامان
سرم از نژاد قله های برف گرفته این توچال
سرم از گل های سیاه قطب شمال
مگر نمیدانی؟!
از تاریخ آدم و حوا کهن ترم...!!!
مگر می شود عشق را پایمال کرد؟!
مگر می شود در دو سوی دیوار پرپر زد و رابطه برقرار کرد ؟!
من و تو
پشت دیواری کلفت بهم چسبیده ایم و حتی
تپش قلب هایمان با هم اتفاق می افتد...
همه جا با منی
همه جا با توأم...
پس اعتراف می کنی که دوستم داری؟؟
«آری»
کاش قلبم را بیرون می آوردم و در دورترین نقطه ی این کره خاکی می انداختم...
این نهال مردنی نیست
خیلی خواستم از ریشه بزنمش...نشد...
خیلی خیلی تنهام....
آدم ها را نمی شود با سند و کاغذ خرید!...
چرا عشقت را زیر پای عقل دنیایی خرد می کنی؟!
چرا؟
چرا؟
چرا؟
هنوز هم همان دیوار قدیمی
عشق انسان را دچار نگرانی میکند
قرن ها گذشته است...
و مردان هنوز
میان جسم و قلب خود دیوار می کشند...
به این میگن خوش قولی
آفرین
بلیط گیرت اومد؟
باید ساعت حرکت هم اعلام کنم
بین ۲:۳۰ تا ۳:۳۰
به دیوار میان جسم و قلب اعتقادی ندارم
آنچه دیوار است فاصله از عشق است
خوبی بانو؟
از اینکه بازم اپ کردی خوشحالم
...
ممنونم خوبم
ولی سرم خیلی شلوغه
هم نقاشی می کنم و هم درس می خونم
منم ممنونم که همیشه هستید
برای بودنم دلیل دارم

درس و نقاشی؟!
خوب است که سرتان گرم است
متاسفانه من کارمندم و کارم در دفتر است
آفتاب هم گیرم نمی اید جهت سرگرم شدن
جز نت
نت هم دنیای بزرگی ست
و سرگرمی جالبی
کاش میتوانستم مثل گذشته باشم....
یادش بخیر



اولین بار در آذر 89 که با وبلاگت اشنا شدم چند اپ روزانه داشتی بنام مادر
منظورم فاطمه زهرا بود
تا مادر7 و اخری مادر عشق
کاش حالا که هفته ای یکبار اپ میکنی این چهار شنبه را به ان بزرگوار اختصاص میدادی
البته از مشغله زیادت است که فراموش کردی
اشکال ندارد بانو
مادر همیشه مادر است اگرچه فراموش شود
باورت میشه چقدر دلم می خواست بنویسم
چند خط نوشته بودم
ولی امکان نوشتنش نبود
خیلی دلم می خواست بنویسم
ولی نشد....
من فراموش نکردم...
چرا چرا چرا؟؟؟

گاهی آدما خسته می شن از این چرا ها!
خوشحالم که هستی رویا
خوشحالم که می نویسی حتی اگه کم
.....
بعضی وقتا چراها باید بیجواب بمونه فرینازی
ممنونم
سلام ...
چه آپهای قشنگی ! یکی از یکی زیباتر !
سلام
ممنونم
و باز هم ممنون که اومدی پیشم
می دونی رویا اینجا که میام وقتی میبینم نیستی واقعا برام سخته



انگار بدون اینکه بخوام خیلی بهت عادت کرده بودم...
موفق باشی هر جایی که هستی
برات آرزوی بهترین ها رو دارم عزیزم
ای جان
فرینازی
واسه منم سخته
باورت نمیشه هر روز به فکرتم٬ به فکر همه
ولی خب...
بیا
بیا تا بدونم هنوز دلیل برای بودنم هست
گاهی میام میرم خیلی قبل ترهاتو می خونم
ولی آروم میامو و رد می شم...
میدونم خیلی کار داری نمی خوام مزاحم باشم
هفته ای یه بار
تازه بشه یا نشه میام
فقط به امید اینکه هنوز کسانی هستند که به یادم هستند
بیا
باش
بزار بودنت دلیلم باشد
سلام عزیزم
خوشحالم که برگشتی
این مدت که نبودی خیلی دلتنگت شدیما
در ضمن نوشتت حرف نداره مثل خودت
آهنگت هم خیلی آرامش بخشه
سلام
ممنونم
منم خیلی دلتنگ بودم
مرسی از اظهار لطفت
سلام خوبی
برای چی آپ نمی کنی به ماهم که سر نمی زنی
سلام
ممنونم
ی مقدار سرم شلوغه
شرمنده
ممنونمکه اومدی
میای میری اما سایه وار
جز دعا برای خوشبختی و موفقیتت چه می توانیم کنیم
در پناه خدا باشی
شرمنده
این بار ۱۰ دقیقه بیشتر تایم آزاد نداشتم
که همش صرف جواب دادن به نظرات شد
خیلی شرمنده ام
ممنونم که اومدی
تولدت مبارک
هزاران سال عمر با خوشبختی برات آرزو دارم
ممنونم
عمر زیاد درکنار عشق و دوستی خوشبختیه
بانوی شرقی مارا اینهمه دل نازک نمیدانستم





امامزاده ای که خودمان ساختیتم حالا بهش قسموم میده
در پست های قبل از بی خبریت می نالیدم عزیز
چه شده که مهر بانوی شرقی
تابش عطوفت خود را از ما دریغ داشته؟
بله خود زندگی است که آدمی را به کفر می کشاند
خوشا.....
و در پاسخ گفتی که مشغله کار و درس و..
حال صحبت از دیوارهاست و تپش قلب
صحبت از خرید کاغذی دل!!!!!!!!
پایمال عشق!!!!!!!!!!!
ایکاش میشد خیلی چیزها را از ریشه زد
و هزاران کاش دیگر
پرحرفی کردم رویای عزیز ببخشید
اگر همه فراموشت کنند . تنهائی ام هرگز تورا از یادت نخواهد برد.
بر سنگ مزارم چیزی ننویسید.بگذار رد پاها. نشانه ی آن باشد که له شده ای در این زیر است(کوروش)
و نه علتش را می دانم
نه معلولش را
اگر بد اظهار دلتنگی کردم
شرمنده
بگذارید به حساب جوانی و خامی
به این فکر میکردم که شاید به جای از ریشه زدن
باید این نهال رو از خاک در بیارم و یه جای بهتر بکارم
شاید باید بهتر بهش رسیدگی کنم
و خیلی شاید دیگر....
ممنونم که همیشه همراهم هستید