از فراسوی کهکشان ها می نویسم٬
من نه آنم که تو می اندیشی٬
من از شرقی ترین کهکشان غربی می نویسم...
با من بیا...
بیا تا برایت بگویم که این کهکشان بزرگ در قلب کوچک من خورشید مهر برافروخته است...
باور کن ذهن من آشفته نیست
ذهن من مجموعه ای از آشفتگی هاست
من نمی توانم تمامی این حوادث را تقدیر بنامم
من نام زندگی برآن نهاده ام
و قبول کن اگر تو هم به جای من بودی
حال و روزگاری بهتر از من نداشتی
به چهره ی من نگاه کن
چشم های من سرگردان نیستند
چشم های من مأمن سرگردانی هاست...
ادامه...
تو باشی و من
با نگاهی عاشقانه
چشمهائی نیمه باز
که می خواهی محکم ببندمش
چقدر زیبا
کلامتی خوش نشسته و روان
دست مریزاد بانو
جایی پشت معصومیت آن روزها لانه کرده ام










می دانم پیدایم نخواهی کرد
بگذار تا همیشه عشق کودکانه ات مرا سرمست گرداند
حالا
به شور نگاه پاک بچگانه مان
شب و روز پلک چشمانم را می پرانم
کاش پلک دلم میپرید
و تو می آمدی از پس روزهای خوووووووووووووب کودکی
...
.....
رویا خیلییییییییییییییی خوب بود
عااااااااااااالی عزیز دلم
منم به وجد آورد
یاد پست *یادگاریت* خودم افتادم
ممنونم فرینازی





خیلی خوب بود
مرسی گلم
رازهای کودکانه ات را به کسی نگو!!!!
هرچند تو وب مهم نیست!!!
سلام
زیبا بود و دلنشین.
آپم.
راز کودکانه نبود...
دلتنگی ای بود به زبان کودکانه
سلام
ممنونم
سر میزنم
باز دل بانو یاد کودکی افتاد؟
امان از این دل
نه!!!!
فقط ی دلتنگی به زبان کودکانه بود
همین.
سلام رویا
انگاری خیلی میام اینجا
سلام عزیزم

خوش اومدی
خیلی نمیای که
اومدنت قشنگه
دوست دارم
ما باشیم و فاصله ای نباشد
ما باشیم و بغضهای فروخورده
ما باشیم و چشمهائی که کار زبان را بکنند
و ما باشیم و عشق زیر باران
سلام
ممنونم از نظر قشنگتون
خیلی زیبا بود
درود
خیلی زیبا بود...لذت بردم
عکسهای که میزاریم خیلی زیباست بانو
کودکی.............
یادش بخیر
خیلی خوشحال شدم وقتی جای پاتونو رو چشمام دیدم!
بازم از این کارا بکنین
ای بابا
شرمندم نکنید
چشم ٬میام