دل من میسوزد
که قناری ها پر بستند
که پر پاک پرستو ها را بشکستند
و کبوترها
آه کبوترها....
دل من در دل شب
خواب پروان شدن میبیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا میچیند
وای باران
باران...
شیشه پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من
درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
میپرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست....
« حمید مصدق »
سلام رویای من٬خوبی عزیزم؟؟؟











نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده
تازه اینجا کم کم دارم جا می افتم...سخته ولی چاره ی دیگه ای ندارم
عزیزم یادته چقدر با هم این شعر رو می خوندیم
...شیشه ی پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟....
چقدر دلم واسه اون روزا تنگ شده
دوستای خوبی داریا٬خوش به حالت شده
بازم میام
مواظب خودت باش
خیلییییییی.....
سلام رها جونم

کجایی تو دختر؟؟؟
نمیگی این سر دنیا یه دوست داری؟
منم دلم واست تنگ شده
بله
ولی هیچکی رها نیست
توام مواظب خودت باش عزیزم
دلم گرفت
کاش آپ شاد میزدی
مثل اون گیلاس یخی
چرا؟؟؟


من اینو خیلی دوست دارم
با یه حس دیگه بخونین
خیلی خوبه
من دیونه شعرای حمیدم
مخصوصا باران رو بیشتر دوست دارم
خوشحالم کردی
سلام
منم خیلی این شعر رو دوست دارم
خواهش می کنم
۲ رقم اوله هر کدوم از خطامو گفتی تا ۱ هفته هر چی تو بگی قبوله
.
ببین ۲روز به ۱ هفته افزایش پیدا کرد
نشد بازم


معاملمون نمیشه
ایرانسلت .... ۵۷
اونیکیم بعدا
وای باران




باران...
شیشه پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
نه خیرم
خوب خط پارسالته همون که سوزوندیش
سلام
سلام
خوبین؟؟؟