بنشین کنارم مدتی
میان شعله ها
آتشی که خودت برپا کرده ای
بیا
که در میان انبوه ظلمتها مانده ام تنها
در میان انبوه قدرتها
سراغ اشک می گردد چشمم
افسوس
که دگر اشکی ندارم
باز دل آواز غم سر می دهد
باز دل تنهای تنها می شود
در میان غربت سنگین
در میان بادهای سرد
نشد خاموش این شعله
از میان قلب تو افتاد
یخی بر شعله قلبم
خجل شد
رفت آتش
بیا یاور
که من دیگر ندارم شعله ای
ندارم شعله ای تا یاورم باشد
ندارم یاوری تا شعله ام باشد
...
بانو! عجب اتشی افتاده در قلب شما

چه زبانه ای میکشد
مگر چه شده؟
سکوت در زبان و فریاد در قلم
عجب شیوه رندانه ای
کاش بخواند انکه باید بداند
چیزی نیست داد اشی
گذشت...
فقط گفتم این نیز بگذرد...
کاش بخواند آنکه باید بداند
اما ای کاش نداند...
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
او هم گذشت از این تنها...
دستم رفتو نزدم به گونه نازت
من چه کنم با دل پر غرور بی نیازت.
سلام.
ولنتاین و عید و سپندارمزدای شما هم مبارک!!!!
ممنونم
همچنین...
رویایی فقط میخوانمش


هیچ چی نمی تونم بگم
خیلی خیلی قشنگ بود
مخصوصا اون آخرش که دیگه....
مرسی عزیزم
خودمم آخرشو خیلی دوست دارم
سلام و درود بر تو نازنین


و سپاس از ادرس داده الان بازش کردم
اندیشه ی من
اگر اجازه دهی در پیوندهایم داشته باشم
تا هر از گاهی از مطالبش لذت ببرم
وفراموشش نکنم
وسپاس از مهر بسیارت بانو
سلام


خواهش میکنم
باعث افتخار من هستش
خوشحال میشم
ممنونم
سلام عزیزم خوبی
خوندن مطالبت همیشه به من انرژی مثبت میده
موفق باشی روزگارت همیشه شاد شاد شاد باشد
ممنونم عزیزم
همچنین
تو ای یار ای دوست ای همسفر
به خـوابی ولـی کـاروان مـیـرود
زمان را به هر دم غنیمت شمار
که ناگه ز دستت "زمان" میرود
"مهد ی سهیلی "
مثل همیشه
مرسیییییییییییییی