بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

آوار سکوت

فردای خاطره ها  

باز هم سیاه است... 

خاطره ای که در هیاهوی این فاصله تلخ٬ 

فراموش شده است 

گذشتن از این فاصله کار کیست؟! 

تو ؟!

من؟! 

چه کسی؟!           چه چیزی؟!                  قلب هایمان؟!                نفس هایمان؟! 

زیر آوار این سکوت 

کم آورده ام... 

اعتراف می کنم که کم آورده ام 

می دانم د لت با من نیست................اصلا دلی نمانده که سهم کوچکی از آن من باشد  

می اندیشم به این که چه صادقانه بودم و تو .... 

باورت کردم٬باوری عاشقانه... 

دگر عاشق نمی گردم 

دگر از عشق بیزارم 

که عشق تو اسیرم کرد 

رحیل من خداحافظ....

  

نظرات 5 + ارسال نظر
بهرام چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:02 http://116.blogsky.com

سلام وبلاگ بسیار قشنگی دارین امیدوارم همین طور پیش برین خوشحال میشم به من هم سر بزنین

سلام
ممنونم
حتما مزاحم میشم...

عرفان چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:16 http://ebrahimerfani.blogfa.com/

به نام یزدان پاک

سلام بر بانوی شرق

در مورد دل نوشته ات حرفی برای گفتن ندارم چون حرفی است و درد دلی
اما قالب قبلی خیلی خوشگلتر بود

شاد باشی و سربلند

سلام همراه همیشگی
واسه تنوع ٬دوباره به همون قالب بر می گردم
ممنونم...

آرمان پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:43

من اگه اینجا دلم بارونی نشه نمیشه
خیلی ابری می نویسی بانو!
سوز عجیبی دارد.

متاسفم
بهتر از این در توانم نیست
ولی ممنونم که میاین....

میلاد پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:58 http://kochedeltangi.blogsky.com/

سلام
شاد باشی
جالب بود... داشت اشکم درمی اومد...شایدم اومد!...من که کاملا تو نوشته رفته بودم دقیق نفهمیدم...!!
اولش گفتی خاطره ها...
نمی دونم واست اتفاق افتاده یا نه !!
یه خاطره هایی آدم داره که نمیدونه وقتی بهش فکر میکنی خوشحال باشی یا ناراحت.
چون تو زمان خودش خیلی قشنگه ، ولی وقتی که الان بهش فکر میکنم ناراحتم میکنه.
نمیدونم تونستم منظورم رو بگم یا نه..!!
عشق ... عشق...عشق...!!!
درباره عشق حرف زیاده..!!
ولی اینکه دگر عاشق نمی گردم...!!!
آدم پر حرفی نیستم...ولی خوب دیگه...!
موفق باشی...!!

سلام
ممنونم
وقتی اینو نوشتم حالم زیاد مساعد نبود
اینکه دگر عاشق نمیگردم٬فقط توی یه لحظه ست
من نمیتونم بدون عشق زندگی کنم
من همیشه عاشق بودم و هستم
وقتی قلبم شکست٬خودم صدای تکه تکه شدن قلبم رو شنیدم...
خاطره هم بخشی از زندگیه که هم خوبه هم بد...

ghasedak پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:37 http://earsplitting-silence.blogsky.com

مرسی عزیز از نظرت

خواهش می کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد