دست هایش رو به آسمان بود.
فرصت مناسبی بود؛دل شب.
مادر دعا کرد و دعا...٬
برای این٬برای آن٬از کوچک تا بزرگ؛
همه ی در و همسایه ها را٬ همه مؤمنین را.
کودکان هم آمین می گفتند.
بعد دعا حسن خردسال پرسید:
مادر جان! همه را دعا کردی.اما برای خودت هیچ طلب نکردی؟!
مادر با نوازش مادرانه و با مهربانی پاسخ فرمود:
حسنم!
اول همسایه٬بعد خانه و اهل آن.
مهرورزی را از همان کودکی به فرزندانش می آموخت.
تو از کجا میدونی من به فاطمه زهرا علاقه قلبی عجیبی دارم؟
خیلی بزرگواره!
خدایا شفاعت آن حضرت را نصیب ما بفرما!
آمین...
فکر کنم این یه حس مشترکه
یووووووووووووووووووووووووووهووووووووووووووووووووووو بانوی شرقی جووووووووووونم






















واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خیلی متنش خوشدله بووووووووووووووووووووووووود گل من
مرسی ناناسی
ممنون نونوچه ی عزیزم...
سلام
خسته نباشی
خیلی خیلی زیبا بود.
شهادت امام حسین(علیه السلام) در دلهای افراد با ایمان آتش و حرارتی ایجاد می کند که هر گز خاموش نخواهد شد.
آبجی هنوز تو کافی نت کار میکنی؟

میخام باهات شوخی کنم اما به حرمت زیبایی قالب وبلاگت جرات نمی کنم.
... و چقدر این روزها بوی خودخواهی میدهد!!
در دعاها اغلب خویش را میبینیم..... شاید در این زمانه که دعاها به استجابت نمیرسد .. برای همین باشد×
شاید...
عجب...
...
به نام یزدان پاک
سلام بر بانوی شرقی
اگر من ترک ارباب وفا کردم پشیمانم
اگر اینگونه با ساقی جفا کردم پشیمانم
من از عمری که با زاهدفنا کردم پشیمانم
من از جوری که در راه خدا کردم پشیمانم
راستش این چیزائی که نوشته اید
من تخصصی ندارم
شاد باشید و سرفراز
شعر زیبایی بود
ممنونم...