باران نم نم می آید.
پشت میز نشسته ام و به قطره های باران که به شیشه می خورد٬خیره میشوم.
ناگاه دلم می خواهد به پشت پنجره روم و داخل کوچه را تماشا کنم.
دختر بچه ای را میبینم که زمین خورده و در حال گریه کردن است.
به نظرم چهره ی آشنایی دارد.
دیدم که پیرمردی آمد.دست دخترک را گرفت.سرش را نوازش کرد.آبنبات کوچکی به دستش داد.
دخترک با لبخندی از پیرمرد تشکر کرد...
با صدای مادرم از حال خود بیرون آمدم.از سر تشکر به قطره ای که روی شیشه می لغزید لبخند زدم.
نگاهی به آسمان کردم و از او ممنون بودم که خاطرات شیرین کودکی ام را برایم زنده می کرد.
خاطره ای که با هر بار باریدن باران لبخندی را به من هدیه می کند.
کودکی آنقدر شیرین بود که تا لحظه مرگ شیرینی ان از زیر دندان بیرون نمی رود
یادش بخیر
سلام
خیلی قشنگ بود مثل همیشه....
--- -- -- -- -- -- -- -- -- ---
نشسته ماه بر گردونه عاج .
به گردون می رود فریاد امواج .
چراغی داشتم، کردند خاموش،
خروشی داشتم، کردند تاراج ...
سلام
ممنون
شعر زیبایی بود...
سلام
زیبا بود
وب باحالی داری
به منم سر بزن
پاینده باشی
سلام
ممنونم
حتما مزاحم میشم...
شما آدم خاطره بازی هستین؟
نمیدونم٬ شاید
ولی چیزایی که مینویسم در ذهنم میگذره٬ همش واقعیت نیست...
چه نعمت های نهان و اشکاری دارد این باران

قلم توان و پر احساسی داری بانو
زیبا می نویسی
اغازی زیبا و پایانی زیباتر
همیشه لطفتون شامل حالم میشه
سپاسگذارم
سلام
متن زیبایی بود زیبا و شاعرانه
گاهی اوقات می مونم کودکی رو دوست دارم یا الان
نمی دونم کدوم قسمت زندگی من قشنگتره
ولی می دونم خوب و بدش مثل برق داره می گذره
سلام
ممنون...
عزیزم همه ی زندگی یه قشنگی داره٬چه زیاد چه کم٬ ولی بازم قشنگه...
این خاصیت زندگیه که همیشه آدم ازش عقب میمونه...
باران برای همه ی ما خاطره ساز است ....
باران اگر نبارد ما نمیتوانیم خاطرات خود را به درستی مرور کنیم.
باران نعمت بی بدیل خداوند است....
ممنونم