و تو...
چقدر غریبه بودی با من...
آن زمان که بدون آمدنی رفتی
رفتی و دل عادت شده من رو با خودت بردی
رفتی و لحظه ای نیندیشیدی که شاید در گوشه ای
نم چشمان کسی منتظرت است
بدون آنکه بیایی...رفتی
انصاف نبود...بی خیال بروی و من در گوشه ای دنبالت بگردم
جایی که میدانم هیچ گاه به آن سر نمی زنی...
جایی چون قلبم...